امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

فرشته ام "امیرحسین"

نی نی وبلاگی شدن ما ...

عمی جون امیرمهدی ما رو به مسابقه "چرا برای فرشته هامون وبلاگ ساختیم " دعوت کردند که موضوع از این قرار بود: قبلا وقتی وبلاگی رو میخوندم فکر میکردم ساخت و نوشتن مطلب و گذاشتن عکس توی وبلاگ خیلی سخته و اگه کسی مهارت در امور رایانه نداشته باشه از عهده اش برنمیاد لذا به ساختن وبلاگ فکر نمیکردم . در طول دوران بارداری و بعد از تولد امیرحسین گاهی توی یه دفتر خاطرات و درد دلهامو برای فرشته ام مینوشتم و با دیدن وبلاگ بچه ها دلم میخواست برای امیرحسین وبلاگ بسازم اما همچنان چون فکر میکردم خیلی تخصصی باشه اقدامی نکردم تا اینکه دخترعموی امیر آنیتا جون به دنیا اومد و باباش براش وبلاگی درست کرد و من هم که دیدم ساختن وبل...
23 اسفند 1391

امیرحسین در سال 90

سلام به همه دوستان عزیزم عکسای امیرحسین جونم در سال 90 (از تولد تا 9 ماهگی)رو برای تجدید خاطره گذاشتم خودم باورم نمیشه امیرحسین من اینقدر کوچولو بوده. فداش بشم خیلی دوسش دارم .انشاله همیشه سلامت و شاد باشه این آرزو رو برای همه دوستان و بچه های گلشون هم دارم. لطفا تشریف ببرید ادامه مطلب: ضمنا عکسای ماهگردهای سال 91 رو در پست بعدی میذارم.       دوستت دارم فرشته ام "امیرحسین" ...
23 اسفند 1391

21 ماهگی فرشته ام

                                   با تو از نابترین لحظه سخن خواهم گفت دوستت خواهم داشت هیچ میدانی چیست ؟ لحظه ای نیست که در خاطر من یاد تو نیست . . . ماهگیت مبارک فرشته ام "امیرحسین"             ...
3 اسفند 1391

شاهکار مامان گل پسر

 شاهکار مامان گل پسر در اولین بافتنی!!!!!!!!!!!!!     بعد از حدود یک ماه با راهنمایی خانمهای گرامی همکارام این شاهکار با طرح من درآوردی خودم به پایان رسید (البته هر دو طرفش رو سه بار شکافتم و بافتم اولش با ذوق و شوق اما این آخرا مخصوصا زمانی که دفعه اول یقه اش تنگ شد و کار به دفعه سوم رسید دیگه حالی برام نموند نهایتا هم قسمت بالاش خراب شد که مشاهده میفرمایید اما با این حال برای بار اول خوبه مگه نه ؟(دلداری فراموش نشه )   ...
24 بهمن 1391

این روزهای فرشته ام

      این روزهای فرشته ام "امیرحسین":     به وسایلش حساسه و اونا رو برمیداره و میگه "منه".وسایل من و بابا و خودش رو هم جداگانه میشناسه و ما حق استفاده از وسایل همدیگه رو بدون اجازه ایشون نداریم مخصوصا به گوشی بابایی که دست من باشه واکنش نشون میده.  قبلا اگه چیزی رو میخواست تایید کنه میگفت "هم" ما هم میگفتیم بگو بله تا اینکه چند وقت پیش به جای "هم" گفت "ها" و بعد من خیلی اصرار کردم که بگه بله و" ها "رو نگه  الان بله هم میگه اما هر وقت بخواد اذیت کنه توی چشمای من نگاه میکنه و میگه" ماما   ها   ها ها"  سی دی ها رو از روی عکساشون به ا...
18 بهمن 1391

شب یلدای ما با تاخیر!

        شب یلدا خانوادگی سرما خورده بودیم برای همین من خیلی حوصله سفره چیدن نداشتم . به خاطر پسر گلم انار دونه کردم و میوه گذاشتم و شیرینی سنتی که داشتیم گذاشتم. امیر از من و باباش سر حالتر بود و با دیدن انارا کلی ذوق کرده بود و مدام میگفت انا و ریز ریز از انارا میخورد قربونش برم نوش جان.چند تا عکس از اون شب :       بقیه در ادامه مطلب :   ...
13 بهمن 1391

20 ماهگی ات مبارک نازنینم

   هزار ساله شدم امروز که تولد توست برای تو / برای چشمهای تو هدیه ام ناقابل است خاطراتی از فرداهامان برای بودنت همراه ترانه های خیس و باران خورده چشمهایم و من در هر تولد تو                                          باز زنده می شوم                            &n...
6 بهمن 1391

اسباب کشی از بلاگفا به نی نی وبلاگ

        سلاااااااااااااااااااااااام به همه دوستان  من اسباب کشی کردم به نی نی وبلاگ (خوش اومدم) البته هنوز دقیقا چگونگی انتقال مطالب رو نمیدونم  اما حتما یاد میگیرم . خسته شدم از بس که دنبال سایت آپلود و کد نظرسنجی و زیبا سازی وبلاگ و ... گشتم اینجا الحمداله همه چی هست .بعد از این لطفا بازم همراه ما باشید.   ...
19 دی 1391