پسر خوردنی من !
سلام به پسر نازنینم و همه دوستان خوب وبلاگی
٢٧ ماهگی پسرم امیرحسین مباررررررررررررررررررررررررررک و بعد :
دیروز داشتم خونه رو مرتب میکردم که رسیدم به لباسای نوزادی امیرحسین وای خدا جون چقدر کوچولو بودن من که باورم نمیشد امیر اینقدر کوشمولو بوده به خودش هم نشون دادم که ذوق میکرد و می خندید و می گفت مامان برام می پوشی همه لباسا رو درآوردم و مجددا شستم و مرتب کردم که انشاله در آینده بازم ببینیم و از بزرگ شدن پسرم کیفور بشیم . انشاله در پناه حق همه کوچولوها عمر طولانی و باعزت داشته باشن و سالم و شاد زندگی کنن، امیرحسین منم همینطور.
چند تا از حرفای شیرین گل پسر که باعث میشه من اونو بخورم (از ذوق گاز کوچیکش میگیرم اونم میگه مامان منو نخور )
پریروز بابایی دندون عقلش رو جراحی کرده بود و صورتش متورم بود ، من به امیرحسین گفتم دندون بابا درد میکنه اذیت نکنی گفت مامان صورت بابا درد میکنه آبلیمو و قرص بده تا خوب بشه . من توی آشپز خونه بودم یه ظرفی افتاد امیرحسین اومد و گفت مامان چه میکنی بابا مریضه صدا نده. و بعد هم گفت مامان من میرم بابا رو ببوسم خوب بشه؛ حالا شما بگید آخه این پسر خوردنی نیست؟!
امیرحسین : مامان کلی دمبه خبار شده ، اگه تونستین ترجمه کنید! خودم میگم : مامان (سی دی) کلیله و دمنه خراب شده ؛ حالا شما بگین آخه این پسر خوردنی نیست؟!
بعد از هر تعویض لباس و شانه کردن موی امیرحسین ، اون میدوه و توی آینه نگاه میکنه و خودش رو ورانداز میکنه و میگه خوشگل شدم ؛ حالا شما بگین آخه این پسر خوردنی نیست؟!
به گنجشک میگه گنگشت ؛حالا شما بگین آخه این پسر خوردنی نیست؟!
امیرحسین : مامان بابا فردا برام پفیلا و چوب شور مبخره انشاله برای تو هم میخره؛ حالا شما بگین آخه این پسر خوردنی نیست؟!
امیرحسین : مامان این جیه تو صورتت؟ من: جوش امیرحسین: مامان من جوش رو دوست دارم میخوام ببوسمش ؛ حالا شما بگین آخه این پسر خوردنی نیست؟!
امیر حسین: مامان دلم برات تنگ شده و محکم بغلم میکنه ؛حالا شما بگین آخه این پسر خوردنی نیست؟!
من در حال مطالعه و نوشتن پرونده هام ، امیرحسین : مامان زود نقاشی بکش بیا با هم سی دی ببینیم ؛ حالا شما بگین آخه این پسر خوردنی نیست؟!
و ...
(البته حالت خاص صحبت کردن بچه ها بر شیرینی کلامشون می افزاید که من قادر به انتقال اون نیستم.)
عاشقتیم فرشته ناز ، امیرحسین مهربون
خدایا مثل همیشه حافظ و پشتیبانش باش