امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

فرشته ام "امیرحسین"

روزانه های گل پسر

1391/10/19 19:18
نویسنده : مامان گل پسر
269 بازدید
اشتراک گذاری
 

امیرحسین در محرم 1391 ه.ش

سلام به همه دوستان عزیزم

 این روزها امیرحسین بیشتر در حال تمرین کلمات جدیده هر کلمه رو که میشنوه سعی میکنه تکرار کنه و معمولا در جای درست اون به کار میبره مثلا وقتی غذا داغ باشه میگه داخ و فوتش میکنه کلمه های شلوا(شلوار)و کش(کفش) موز سیب انا(انار) پقال (پرتقال)بشین و پاشو و بده و بیا  شلا (سلام) رو به کار میبره عروسکی داره که نمایشیه یعنی دست توش فرو میره اونو که میبینه دستش رو توش میکنه و میگه شلاااااااااااوقتی از چیزی میترسه میگه تسید.

 کلمه پر کاربردش هم پاشو شده اگه کاری داشته باشه یا وسیله ای رو بخواد یا هوس بیرون رفتن کرده باشه مدام میگه پاشو و دست ما رو میکشه وتا به نتیجه نرسه ول کن نیست.

 کلمه بشین رو هم که بلد بود و البته این کلمه پر کابرد ماست و وقتی دیگه خیلی اذیت کنه ما میگیم بچه بشین اونم یاد گرفته و میگه بچه( آخر کلمه رو با فتحه) بشی و اینقدر شیرین میگه که قند تو دل ما آب میشه و هرچند ممکنه از کاراش خسته شده باشیم کلی قربون و صدقه اش میریم اونم از این حربه استفاده میکنه و هر وقت بهش میگیم کاری رو نکنه سریع میگه بچه و ما رو میخندونه

 اسم منم یاد گرفته و میگه م یم وقتی میپرسم مریم کیه منو نشون میده و کلی ذوق زده ام میکنه

 قبل از عاشورا چند روزی عمو ابوذر و مامان بزرگ امیر (مامان بابایی) خونه ما بودن کلی خوشحال بود و بعد از رفتنشون مدام میگه ابوذر هر چیز خوشایندی هم که ببینه یاد ابوذر میفته میگیم کی از همه خوشکل تره جواب میده ابوذر قبلا میگفتم اسمت چیه میگفت امی سین الان که میپرسم میگه ابوذر منم از این موضوع استفاده کردم و وقت دادن شربت و قطره آهن میگم ابوذر بیا قطره بخور امیر هم مدام میگه ابوذر و با اشتها قطره شو میل میکنه

 دندونای نیش بالا  و آسیابای بالا و پایین کامل بیرون اومدن و با حساب من الان ۱۴ تا دندون داره و البته دنونای نیش پایین هم در حال نمایان شدن هستن

 واکسن ۱۸ ماهگی امیر رو ۸/۹/۹۱ زدم چون سوم که ۱۸ ماهه میشد جمعه بود شنبه و یکشنبه هم که  تاسوعاو عاشورا بود و بعد هم چون یه کم امیر جونم سرما خورده بود و بهداشت هم گفته بود روزای زوج باید بریم واکسن گل پسر رو چهارشنبه ۸/۹/۹۱ زدم از قبل خیلی استرس داشتم نمیدونم چرا اما همش دلهره داشتم که نکنه تبش بره بالا و خدای نکرده تشنج کنه به هرحال به مرکز بهداشت رفتیم که بعد از گرفتن وزن( ۲۰۰/۱۲ کیلوگرم) و قد (۸۴ سانت)و دور سر (۴۹ سانت) نوبت واکسن شد یه قطره داخل دهن یه آمپول به پای راست و یه أمپول به پای چپ که امیر جونم چند ثانیه ای گریه کرد و بلند شد وخودش راه افتاد چون فکر میکردم راه رفتن براش خوبه یه مسیر نسبتا طولانی رو با امیر پیاده روی کردیم و بعد هم اومدیم خونه و دوباره به پارک کوچک و محصور کنار خونه رفتیم امیر کلی بازی کرد و من هم خوشحال که امیر مشکلی نداره بعد هم امیر رو خواباندم و یک ساعتی بعد صدای گریه دلخراش امیر بلند شد که میگفت ماما پا درد و اجازه بغل کردن هم نمیداد بمیرم آخه پای طفلکم درد میکرد .تا شب امیرجونم نتونست تکون بخوره ومن و بابایی و خاله زینب با شکلک و بازی های من درآوردی سرگرمش میکردیم شب هم پسرم بد خوابید وهمش ناله میکرد تا ۲۴ ساعت هر ۴ ساعت قطره استامینوفن دادم که خدا رو شکر با همون تبش کنترل شد البته لباس خنک و جایی دور از بخاری خوابوندمش که بی تاثیر نبود و روز بعد حدود ساعت ۱۲ ظهر امیر تونست بلند بشه و لنگ لنگان راه بره و روز بعدتر یعنی جمعه دیگه مشکلی نداشت و مثل قبل به کار و شیطونیاش میرسید.

 ادامه مطلب :

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)